شبگردی

در شهر من مردی است که شب ها روی دیوارهای شهر عربده می کشد؛ اینطوری، آآآآآآآآآآآآ

شبگردی

در شهر من مردی است که شب ها روی دیوارهای شهر عربده می کشد؛ اینطوری، آآآآآآآآآآآآ

طبقه بندی موضوعی

زباله دانی به نام شهر

کمتر کسی را می­بینید که مایل به زندگی در شهری پر از زباله باشد اما برای تهرانی­ها این قانون صدق نمی­کند. ما در شهری پر از زباله زندگی می­کنیم یا بهتر بگویم ما در زباله­دانی به نام تهران زندگی می­کنیم و به خود می­بالیم که در پایتخت زندگی می­کنیم. یکی از عادت های ما این است که هر آشغالی را - فرق نمی­کند بزرگ یا کوچک- به نزدیک ترین نقطه کنار دستمان می­اندازیم، از فیلتر سیگار بگیرید تا کارتون های بزرگ یخچال. ما هر چه دم دستمان باشد بدون توجه به کناری پرتاب می­کنیم و برایمان فرقی نمی کند که کجا زباله های خود را رها می­کنیم. برای خیلی از ما اتفاق افتاده است که زباله های خود را در گوشه و کنار شهر رها کرده ایم و شعار «شهر ما خانه ما» را به تمسخر گرفته ایم اما این یک شعار نیست چرا که در جامعه روبه رشد ما که همه افراد به نوعی ساعت های زیادی را در محیط خارج از خانه به سر می برند شهر دیگر تبدیل به خانه اصلی ما شده است که بیش از نیمی از ساعات شبانه روز را در خیابان ها و محیط های اداری و خدماتی آن به سر می بریم و توجه به پاکیزگی این خانه بزرگ توجه تمامی شهروندان را می طلبد.

فرهنگ شهر نشینی مفهومی است اخلاقی که درونی سازی آن در میان مردم یک شهر از الزامات اصلی ساماندهی یک شهر محسوب می شود. نخستین نکته ای که در خصوص شهرنشینی باید دانست و آن را بپذیرفت این نکته است که همیشه حق با ما نیست. اگر این نکته را قبول داشته باشیم دیگر به همین راحتی زباله های خود را هر جا که رسیدیم رها نمی کنیم و به دیگران هم حق می دهیم که در این شهر زندگی کنند و از نعمت شهری سالم و زیبا بهرمند شوند. اما متأسفانه ظاهر شهر ما نشان می دهد که ما حقی جز برای خودمان نمی شناسیم و هر کاری را که خوشایند خودمان است انجام می دهیم فارغ از اندیشیدن به دیگران. ما در رفتارهایمان به گونه ای عمل می کنیم گویی همواره حق با ماست و اینگونه می شود که تعاملات اجتماعی خود را همواره محقق و مدعی می دانیم و این در حالی است که در برخی از موارد حق با دیگران است و احترام به حق دیگران از الزامات فرهنگ شهرنشینی است که باید به آن عمل کنیم و آن را جدی بگیریم.

فرهنگ شهر نشینی در کنار خدمات مناسب شهری می تواند در سلامت شهر موثر باشد. جمع آوری به موقع زباله ها، لایروبی آبراه ها، دفع فاضلاب و... می تواند به زیبایی ظاهری شهر کمک کند. انتقال به موقع زباله ها یکی از معضلاتی است که این روزها شهر ما با آن درگیر است و گاهی روزهای متوالی سطل های زباله تخیله نمی شوند و این انباشت زباله در کنار ظاهر نازیبایی که ایجاد می کند خود عامل بیماری ها و معضلات شهری دیگر چون ازدیاد گربه ها و احیاناً حیوانات موذی می شود که ناقلان بیماری های فراونی هستند. همین عدم توجه که به ظاهر بسیار ناچیز به نظر می رسد می تواند سلامت یک جامعه را با خطری جدی مواجه کند. حال این سوال پیش می آید که مسئول این نابسامانی ها کیست؟ اگر تنها مسئولین خدمات شهری را مقصر بدانیم کمی بی انصافی کرده ایم هر چند مسئولین شهری باید توجه ویژه ای را به این امر اختصاص دهند اما مقصر اصلی این معضل خود ما مردم هستیم که با کم توجهی و بعضاً بی توجهی های خودمان شهر را به این روز درآورده ایم و آن را تبدیل به زباله دانی بزرگ کرده ایم که به هر طرف که نگاه می کنی چیزه جز پسماند و نخاله چیزی نمی بینی.

 پی نوشت: این یادداشت در ۲۷ آبان ماه در روزنامه خورشید به چاپ رسیده است.

 

سیمای زن در ادبیات

 

نگاهی به مجموعه شعر "دختری مینیاتوری بودم" سروده شیما شهسواران احمدی 

در خوانش فمینیستی از آثار ادبی همواره با دو گرایش عمده روبه‌رو هستیم. گرایش نخست به زن در حکم مصرف کننده ادبیاتی که مردان تولید می‌کنند و به دریافت‌هایی که خواننده زن از متون ادبی به دست می‌آورد، می‌پردازد. و گرایش دوم توجه خود را به زن در حکم نویسنده اثر ادبی معطوف می‌کند، در واقع به زن در حکم تولید کننده معنای متنی و ساختارهای ادبیاتی که زنان تولید گنندگان آن هستند می‌پردازد. در گرایش نخست به تصویر‌ها و کلیشه‌هایی که زنان را با آن نشان می‌دهند پرداخته می‌شود. کلیشه‌هایی که زن را در حکم موجودی وسوسه‌گر، موجودی دلنشین اما ذاتاً ناتوان در نظر می‌گیرند. این کلیشه‌ها در ادبیاتی ظهور می‌کند که تولید کننده آن مردانی هستند که خواستار استمرار سلطه فرهنگی و اجتماعی مردان هستند. و گرایش دوم به موضوعاتی همچون زبان زنانه و خط سیر فردی و اجتماعی ادبیات زنانه می‌پردازد. در خوانش مجموعه شعر «دختری مینیاتوری بودم» سعی می‌شود با توجه به این دو گرایش به بررسی گوشه‌ای از اثر بپردازم.مگی‌هام در فرهنگ نظریه‌های فمینیستی هویت را این گونه تعریف می‌کند «از نظر فمینیست‌ها هویت هدف نیست بلکه به معنای دقیق‌تر نقطه آغاز هر فرایند خودآگاهی است. آنان می‌گویند درک زنان از هویت، متکثر و حتی تعارض آمیز است.» در ادبیات مردسالارانه هویت زنانه را مترادف با ضعفی تاریخی می‌دانند که شاعر در بیت پایانی غزل پنجم این کتاب به خوبی به آن اشاره می‌کند،

«استکانم که نیم من اشک است نیمه خالی مرا پر کن

زور تاریخ می‌رسد به زنان مادرم گریه کن در آغوشم»

در این غزل ما با نوعی گم شدن هویت زنانه روبه‌رو هستیم که شاعر این گم شدن و فراموشی هویت را با واژه «شجره نامه» نشان می‌دهد و دلیل این گم شدن را اختراع قطار می‌دانند که در این شعر نشانه‌هایی از پیشرفت و صنعتی شدن است و جامعه‌ای را تصویر می‌کند که با پیشرفت رو به رشد خود هویت فردی را از انسان و به خصوص از زنان می‌گیرد و منجر به از خود بیگانگی انسان مدرن می‌شود.

«شهر من زیر ریل‌ها له شد اختراع قطار تاوان داشت

آن قدر بی‌نشان شدم که شده ست شجره... نامه ام فراموشم»

در شعرهای ابتدایی مجموعه شعر با گم گشتگی هویت فردی مواجه هستیم و این مخاطب را ترغیب می‌کند تا ادامه شعر‌ها را دنبال کند تا سرنوشت این گم‌گشتگی را دریابد و این اتفاق در غزل سی اتفاق می‌افتد، که برای زن صفاتی چون؛ روح سرکش، طغیان گر، نجابت و رها بودن قائل می‌شود که به هیچ وجه با صفاتی که ادبیات مردسالار برای آنها توصیف می‌کند همخوانی ندارد و شاعر در این شعر در برابر کلیشه‌ها می‌ایستد و هویتی مستقل و خودآگاه از زن را ارائه می‌دهد. نکته دیگری که در این مجموعه شعر توجه مخاطب را جلب می‌کند جابه‌جایی جایگاه مرد و زن است. همانطور که پیش‌تر اشاره شد در ادبیات مردسالار، زن در موضع ضعف نسبت به مرد قرار دارد. به طور نمونه در غزل شماره هفت ما با این جابه‌جایی روبه‌رو هستیم؛

«سقراط شو سقراط شو سقراط اسطوره دنیای منطق باش

رستم نخواهی شد اگر هر زن در قصه‌ها تهمینه ات باشد»

یا

«گنجشکی در حوض نقاشی مفهوم دریا را نمی‌فهمی

جز صورت سرخت چه می‌بینی هر حوض تا آیینه‌ات باشد»

در این غزل، زن در نقش انسانی منطقی، بزرگ‌اندیش و انسانی که افق‌های گسترده تری را می‌بیند ظاهر می‌شود و مرد انسان کوچکی است که جز به ظواهر توجهی ندارد و از دریا تنها گوشه‌ای کوچک به اندازه حوض می‌بیند.در بیت آخر غزل دهم نیز شاعر با اینکه خود را بزرگ‌تر از مردان نمی‌بیند، خود را کوچک‌تر نیز نمی‌بیند و در مقام برابری با مردان ظاهر می‌شود که این نیز خود نشان از تغییر بیان و دیدگاه نسبت به زنان دارد.

«ما دو کوهیم که هرگز نرسیدیم به هم

سرد و مغرور تو هم مثل منی حق داری»

به نظر می‌رسد در این مجموعه شعر شاعر توانسته است تصویر متفاوتی از زن را نسبت به ادبیات گذشتگان که تا حدودی در زیر سلطه نظام مرد سالاری بوده است به نمایش بگذارد. و شاعر این شعر‌ها شخصیت مستقلی از زن را در روند کلی این مجموعه ساخته و پرداخته است.


* این یادداشت در روزنامه آرمان روابط عمومی در تاریخ ۲۹ مهرماه ۹۱ به چاپ رسیده است.

 

مشکلات زیر ذره بین بینش اجتماعی

 

بسیاری از ما در زندگی های شخصی خود با مشکلات زیادی درگیر هستیم. بیکاریم، مشکلات مالی بسیاری داریم، با خانواده و دوستانمان مشکل داریم، افسرده هستیم، احساس می کنیم کسی ما را درک نمی کند، تیپ مان بد است، از رشته تحصیلی خود ناراضی هستیم و مسکن مناسبی پیدا نمی کنیم و بسیاری مشکلات ریز و درشت دیگر که اطرافمان را گرفته است. در اولین برخورد با این مشکلات احساس می کنیم که این مشکلات ریشه در زندگی خصوصی ما دارد و محوریت این مشکلات به خود ما بر می گردد و خود را مقصر این مشکلات می دانیم. افراد مشکلات خصوصی خود را معمولاً در چارچوب دگرگونی های تاریخی و تضادهای نهادی که در بستر اجتماع قرار دارد در نظر نمی گیرند. اما با مشاهده مشکلات خود در زندگی افراد دیگر و با همه گیر شدن برخی از این مشکلات در سطح جامعه در می یابیم که در این مشکلات تنها نیستیم و اشتراکات زیادی با افرادی که به این مشکلات دچارند، داریم. اغلب مردم از رابطه پیچیده ای که میان زندگی خصوصی شان و تاریخ اجتماعی وجود دارد، آگاهی چندانی ندارند و ضمن آن که نمی توانند وضعیتشان را به درستی تحلیل کنند، قادر نیستند با به کنترل درآوردن تحولات ساختاری بر مشکلات به ظاهر شخصی شان فائق آیند. فهم تاریخی از گرفتاریهای شخصی، اولین گام در شکل گیری بینش اجتماعی است. به طور خلاصه بینش اجتماعی یعنی این که ما مشکلات و گرفتاری های خود را با نگاهی جامعه شناختی ببینیم و عوامل بیرونی را در شکل گیری آنها دخیل بدانیم.

فردی که دارای بینش اجتماعی است می تواند تأثیر رویدادهای تاریخی دامنه دار را در زندگی خصوصی و فعالیت های اجتماعی افراد دیگر درک کند. اولین فایده این نوع بینش این است که انسان فقط هنگامی قادر است مفهوم زندگی را درک و سرنوشت خویش را دریابد که خود در بطن تاریخ اجتماعی قرار دهد. لازمه شکل گیری بینش اجتماعی درک گرفتاری های شخصی در بستر مسائل عام اجتماعی است. یک مسئله عام یک موضوع عمومی است و زمانی پدید می آید که مردم متوجه می شوند که ارزش های اجتماعی آنان نادیده یا مورد تهدید قرار گرفته است. به طور مثال اگر در یک شهر صد هزار نفری اگر یک فرد بیکار باشد باید به تجزیه و تحلیل رفتارها، شخصیت،مهارت و امکانات آن فرد بیکار توجه کنیم چرا که این مسئله یک مسئله شخصی است و این عدم شغل را باید خود فرد جستجو کرد، ولی وقتی در جامعه‏ای با پنجاه میلیون نفر شاغل،پانزده میلیون‏ نفر بیکار وجود دارد،این یک مسئله عمومی است‏ و نمی توان آن را در چارچوب خصوصیات و امکانات افراد تجزیه و تحلیل نمود. در چنین‏ شرایطی، ساخت واقعی امکانات اجتماعی بطور کلی مضمحل شده است، در نتیجه برای تجزیه و تحلیل صحیح و هم‏چنین ارائه راه‏حل ممکن‏ باید امکانات نهادهای اقتصادی و سیاسی موجود در جامعه را موردنظر قرار داد و تنها به موقعیت‏ اجتماعی و شخصیت افراد اکتفا ننمود. در رابطه با مسئله بیکاری، باید بگوئیم که‏ وقتی نظام اقتصادی بعضی از جامعه‏ها بشکلی‏ طرح ریزی شده است که در مقابله با حوادث و مشکلات‏ ناگهانی آسیب‏پذیر شده، مسلماً راه‏حل مسئله‏ بیکاری از قدرت فردی خارج است  و یک مسئله اجتماعی است که کل جامعه با آن درگیرند. مسائلی که ما امروز در شرایط متعدد و مشخص با آن روبرو می‏شویم،معلول‏ دگرگونی‏هایی است که برای شناخت‏ علل مشکلات باید پیوسته به ماوراء آنها توجه کنیم. امروز دگرگونی‏های ساختی به‏ موازات گسترش و ارتباط پیچیده نهادهای‏ اجتماعی تنوع و افزایش یافته اند. بدین‏ترتیب‏ برای اینکه به مفهوم ساخت اجتماعی دسترسی‏ یابیم و آن را به درستی بشناسیم باید بستگیها و پیوستگی‏های عوامل گوناگون را مورد پژوهش‏ قرار دهیم .بدیهی است انجام چنین امر مهمی منوط به داشتن بینش اجتماعی است.

 

جنگ و شخصیت مسئله دار در شعر

نگاهی به مجموعه شعر پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است سروده رسول پیره

 

نخستین برداشتی که پس از مطالعه مجموعه شعر «پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است» در ذهن مخاطب نقش می‌بندد فضای تیره‌ای است به نام «جنگ»، که در جای جای این مجموعه با آن روبه‌رو هستیم. این فضای تیره با انتخاب رنگی تیره برای جلد این مجموعه آغاز می‌شود و در شعرهای آن گسترش می‌یابد.
«شعر جنگ» بازتولیدی فرهنگی در اجتماعی است که در آن جنگی به وقوع پیوسته است. در این جوامع ما با دو گروه از شاعران روبه‌رو می‌شویم که به مفاهیم جنگ از زوایایی کاملاً متفاوت می‌پردازند. گروه نخست را شاعرانی تشکیل می‌دهند که وقوع جنگ را از نزدیک لمس کرده‌اند و به ناگاه خود را در سیطره تبلیغات و شعارهای آرمانی جنگ می‌یابند. تبلیغاتی که برای انسجام و هدایت افکار عمومی به سرعت در جامعه گسترش می‌یابند و فضای جامعه را آکنده از شعارهایی می‌سازند که اغلب ریشه در عقاید ملی و مذهبی جامعه دارند و ارزش‌هایی چون مقاومت و انسجام ملی را ترویج می‌کنند.
گروه دوم از شاعران جنگ، افرادی هستند که فضای جنگ را تجربه نکرده‌اند اما با آثار بجا مانده و عوارض پس از آن به خوبی آشنا هستند و در این فضاست که شاعران فارغ از تبلیغات و شعارها، بی‌واسطه با پدیده‌ای اجتماعی به نام جنگ روبه‌رو می‌شوند که به واقع چهره‌ای خشن و تیره دارد. در اشعار گروه دوم ما با شکل‌گیری «شخصیتی مسأله‌دار» روبه‌رو می‌شویم که خود را در مواجهه با جامعه و محیط اجتماعی خود می‌بیند و فضا را برای خود بغرنج و بی‌آینده تصور می‌کند.
شخصیت مسأله‌دار، اول بار توسط جورج لوکاچ، اندیشمند مجارستانی وارد این عرصه شد و بعدها شاگرد وی لوسین گلدمن آن را در کتاب دفاع از جامعه شناسی رمان، گسترش داد. انسان مسأله‌دار، یعنی انسان بی‌آینده که در جهانی تباه، جویای ارزش‌های کیفی و اصیل انسانی است و به همین دلیل منتقد و مخالف جامعه است و در حاشیه آن جای می‌گیرد.
در مجموعه شعر «پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است» سروده رسول پیره، ما با نوعی از شخصیت مسأله‌دار مواجه می‌شویم که خود را در برابر جامعه‌ای جنگ زده می‌بیند و به آن واکنش نشان می‌دهد. نخستین برخورد ما با شخصیت مسأله‌دار، در شعر صفحه 14 شکل می‌گیرد و شاعر در این شعر شخصیتی را تولید می‌کند که نسبت به اطراف خود بی‌تفاوت است و خود را در مواجهه با جامعه‌ای سنتی می‌بیند و پدر را که نماینده سنت است با خشونت سبیل هایش نمایش می‌دهد که نشانه ای از جامعه مرد سالار گذشته است. شخصیت مسأله‌دار در این شعر با کشمکشی میان حوزه اجتماعی و حوزه فردی مواجه می‌شود و به دنبال راهی برای رهاشدن از این کشمکش درونی می‌گردد، راهی که می‌یابد عنصری از جامعه و محیط حاکم است که در آن تفنگ، تانک و جنگ در جریان است. « دیگر این پیراهن برای دو نفر جا ندارد/ پس گوشت را نزدیک‌تر بیاور/ تا صدایی را که از لوله تفنگ می‌گذرد بشنوی/ گوشت را نزدیک‌تر بیاور/ تا صدایی را که از لوله تفنگ می‌گذرد بشنوی» در ادامه شاعر این جدایی خشونت بار را نمی‌پسندد و شروع به ایجاد فضایی کسالت‌بار و روزمره می‌کند که نشانه‌ای است از جامعه مدرن و این تکرار را در بخش دوم شعر به خوبی به نمایش می‌گذارد. اما سرنوشت این شخصیت در همین تکرار تمام نمی‌شود و شاعر از این جداسازی به واسطه روزمرگی راضی نیست و این روزمرگی را دست مایه‌ای قرار می‌دهد برای وارد شدن به فضای دار که در واقع از خشونت کمتری نسبت به جنگ همراه است.
در این مجموعه شعر ما با شخصیت مسأله‌داری تا انتهای کتاب مواجه هستیم که خود را سرگردان میان ارزش‌های جامعه سنتی از سویی و ارزش‌های جامعه مدرن از سویی دیگر می‌بیند، ارزش‌هایی که می‌خواهد از آنها جدا شود و ارزش‌های شخصی خود را بسازد اما توان کافی برای مقابله با هجوم این ارزش‌های در جامعه و زندگی شخصی خود ندارد و دچار یأس و افسردگی می‌شود و خود را بی‌آینده و در حاشیه قرار گرفته شده می‌پندارد. این شخصیت تنها محدود به این مجموعه نمی‌شود و ما نمود آن را در اشعار دیگر دوستان جوان نیز می‌یابیم. و می‌توان حضور این شخصیت مسأله‌دار را در شعر از ویژگی‌های شعر جوان معرفی کرد. شخصیتی که لازم است در مورد آن بیشتر به گفت‌وگو بنشینیم.

 

این یادداشت در روزنامه خورشید در تاریخ ۷ مهر ۹۱ منتشر شده است

از ترس بی تو لال شدن حرف می زنم

شکستن سکوتی دو ساله کار آسانی نبود چرا که شعر رهایم کرده بود و رهایش کرده بودم اما گاهی احساس می کنی برخی حرف ها را تنها به زبان شعر می توان گفت که اگر نگویی حرف هایت بغضی نخورده می شوند در گلو پس از ترس لال شدن حرف می زنی.

پس کوتاهی ها و ضعف های این شعر را به سکوتی دوساله ببخشید.

 

«و طوفان گرفت و باد تو را با خود برد»   پ

 

جز نگاهی که پیش پایت افتاد چه می توانستم با خود ببرم

به نیمکتی فراموش شده می مانم

که باد خاطرش را از ذهن عابران پاک کرده است

خیابان را

         به دیدار دور از انتظار یک آشنای قدیمی

        پا به پا می کنم

       تا کمی دیر تر به خانه بروم

      تا کمی دیرتر سلام کنم به قاب عکسی که جای تو را گرفت

این روزها

به آهستگی از کنارت می گذرم

تا ندانی در کجای این خیابان گم خواهم شد

با این همه نترس عزیزم

راه دوری نمی روم

می توانی صدایم کنی

تا در آغوش هم برای روزهای رفته گریه کنیم.


نکته: تیتر این پست مصرعی از شعر زیبای حامد شاملو است

تقدس زدایی از چهره جامعه شناسی

جامعه شناسی باید راهی به میان مردم بیابد این رهیافتی است که جامعه شناسی مردم مدار در پی رسیدن به آن است. اما چگونه می توان به این هدف رسید و روزی را دید که جامعه شناسی در میان مردم به رشته ای مورد نیاز و ضروری میان مردم تبدیل شود. یکی از عواملی که نقش بازدارنده در رسیدن به این هدف دارد تقدس گرایی این رشته در میان جامعه شناسان و محدود کردن آن در مجامع دانشگاهی است. مگر نه این که جامعه شناسی علمی است که به رفتارهای افراد در بستری اجتماعی می پردازد، پس چگونه است که خود را از افراد اجتماع به دور ساخته است و به مفاهیم کلی در بستری نا مفهوم می پردازد. این راهی است که سالهاست ما به اشتباه آمده ایم و برای جبران آن باید ابتدا بینش خود را نسبت به این رشته و کارکردهای آن عوض کنیم.

با نگاهی به گذشته و حال جامعه شناسی در می یابیم که جامعه شناسان همواره دچار توهمی تاریخی بوده و خود را همچون پیامبران علم و اجتماع و جامعه شناسی را تنها راه تعالی انسان به سعادت می دانند و به خود همچون افرادی برتر می نگرند و بر خود نام نخبگان اجتماع را می نهند واژه ای که در این روزگار بیشتر انسان را به خنده می اندازد تا فکر. حال باید از این پیامبران دروغین پرسید که کدام یک از راه هایی که ارائه داده اید به حال افراد اجتماع مفید بوره است؟ نظریاتتان چقدر از بار فقر کاسته است و چقدر در کم شدن نابرابری های اجتماعی مفید بوده اید؟ نگریستن به جامعه شناسی به عنوان امری مقدس و یکه، در انحصار نگاه داشتن ابراز عقاید و نظرات در دایره محدود جامعه شناسان، استفاده از زبانی علمی و... اشتباهاتی بوده است که سالهاست به آن دچار بوده و هستیم. اشتباهاتی که ما را از مخاظبین اصلی خویش دور ساخته است.   

جامعه شناس باید بگوشد تا به جای شیوه نگارش اقتدارگرایی که در آن نویسنده یعنی شناسای آگاه و دانا که همه چیز را تعین و مرزهای اثر را مشخص می کند، خواننده را، که همانا افراد اجتماع هستند "تا حد نویسنده اثر" تعالی دهند. روش تازه ای که استوار بر برابری دو اندیشه نویسنده و خواننده است. جامعه شناس نباید هیچ افسوسی را برای از دست دادن جایگاه مقدس جامعه شناسی در میان دیگر علوم داشته باشد چرا که این دگرگونی رهیافتی است تا این رشته را از دسترس سرآمدان جامعه و نظارت سرمایه خارج و به میان مردم عادی راه یابد. برای کنار گذاشتن شیوه نگارش اقتدار گرا کتاب های علمی باید زبانی جایگزین نمود که نه تنها با ان بتوان به خوبی مفاهیم را انتقال داد بلکه زبانی همه فهم باشد. یکی از شیوه هایی که به ما در انتقال مفاهیم جامعه شناسی و به اشتراک گذاشتن آن با مردم کمک خواهد کرد استفاده از زبان ادبیات داستانی است. تجربه تاریخی نشان داده است که توده ها داستان ها را زودتر از متون علمی و کلاسیک می پذیرند و این نکته ای ست که که جامعه شناسی از آن غافل مانده است و اگر در ادبیات داستانی آثاری نیز با محوریت جامعه شناسی شکل گرفته است تنها از سوی نویسندگانی بوده است که تخصصی در این رشته نداشته اند و این خود عاملی بوده است که آثاری ضعیف به وجود آورده اند. حال وضعیتی را تصور کنید که در آن جامعه شناسی که استعدادی هم در داستان پردازی دارد و مفاهیم جامعه شناسی را از زبان قهرمانان داستان بیان کند چه اتفاقی می افتد، بی شک این مفاهیم بهتر و ماندگارترند در ذهن مخاطبین و تا مدتها در ذهن او باقی می مانند و جامعه شناس می تواند از این روش به خوبی استفاده کند بی آنکه متهم به پایین کشیدن سطح علمی و تخصصی جامعه شناسی شود.

مصرف کنندگان جامعه شناسی تمام افرادی هستند که در اجتماع انسانی زندگی می کنند، حال این مصرف کنندگان چه نیازی به این کالا (جامعه شناسی) دارند. جامعه شناسی چه رهاوردی را برای مصرف کنندگان خود به ارمغان می آورد؟ بهتر بگویم جامعه شناسی چه به مصرف کنندگان خود می آموزد؟ برای آغاز تقسیم بندی کار جامعه شناسی مایکل بوُرُوی را که در پست قبل به آن اشاره شد را به عنوان پایه بحث اتخاذ کنیم. همان طور که اشاره شد بوُرُوی چهار نوع جامعه شناسی را بر می شمارد که عبارت بودند از، جامعه شناسی حرفه ای، جامعه شناسی سیاست گذار، جامعه شناسی انتقادی و جامعه شناسی مردم مدار.

جامعه شناسی حرفه ای که من آن را جامعه شناسی دانشگاهی می خوانم به مصرف کنندگان خود که جامعه شناسان و عالمان علوم اجتماعی هستند چه می آموزد؟ اولین چیزی که این نوع جامعه شناسی می آموزد چیزی نیست جز ادبیات جامعه شناسی که منظور همان آشنایی با نظریه ها رایج در این رشته و بررسی آنها و معرفی نظریه پردازان آن می باشد. جامعه شناسی حرفه ای می آموزد که چگونه از نگاه تک بعدی به مسائل اجتماعی فاصله بگیریم و به پدیده ها از زوایای مختلف بنگریم و آنها را تحلیل کنیم. به ما می آموزد که چگونه مشاهده را جایگزین دیدن پدیده های اجتماعی کنیم و همواره یادآوری می کند که پدیده ای که در حال شکل گیری است از عوامل مختلفی به وجود آمده است و در کنار عوامل آشکاری که مشاهده می شود در جستجوی عوامل پنهان آن نیز باشیم. به طور کلی جامعه شناسی حرفه ای به مصرف کنندگان خود می آموزد که چطور می توان با یک پدیده اجتماعی به طور صحیح برخورد کرد.

جامعه شناسی سیاست گذار به مصرف کنندگان خود که مدیران و سیاست گذاران اجتماعی هستند چگونگی رویارویی صحیح با پدیده های اجتماعی را می آموزد و به آنها توانایی تصمیم گیری های به موقع و صحیح را می دهد و می آموزد که همواره پیش گیری بهتر از درمان است و در کنترل و جهت دهی پتانسیل های موجود در نیروهای اجتماعی کمک می کند.

جامعه شناسی انتقادی که همچون وجدان بیدار دو نوع قبلی جامعه شناسی است و مصرف کنندگان آن جامعه شناسی های حرفه ای و سیاست گذار است به مصرف کنندگان خود می آموزد که چگونه "نه" بگویند. و این هوش و ذکاوت را به آنها اعطا می کند که نه را زمانی به کار برند که کارکرد بله را داشته باشد. این نوع می آموزد که کاستی ها و انحرافات را به خوبی تشخیص و جرئت بیان آن را به مصرف کنندگان خود می دهد.

جامعه شناسی مردم مدار که در ارتباط دوسویه ای که با مصرف کنندگان خود قرار دارد، هم از آنها می آموزد و هم می آموزاند. در این ارتباط دوسویه جامعه شناسی مردم مدار در بستری گفتمانی وارد دیالوگی با مصرف کننده خود می شود و به آن می آموزد که چگونه باید اندیشید و عمل کرد. جامعه شناسی مردم مدار آستانه تحمل مردم را در مواجهه با پدیده های اجتماعی بالا می برد و به آنها آگاهی می دهد. آگاهی نسبت به جامعه ای که درآن زندگی می کنند. بزرگترین دستاورد جامعه شناسی مردم مدار آگاهی است که لازمه پیشرفت و اصلاح جامعه به وسیله بدنه خود جامعه می باشد.

در جستجوی حلقه گمشده؛ یا مصرف کننده جامعه شناسی کیست؟

گلایه: بازخورد مطلب قبلی در میان دوستان در این هفته ای که گذشت از طرفی برایم جالب بود و از طرف دیگر کمی مرا در خود فرو برد. بسیاری از دوستان جامعه شناس، روزنامه نگار، خانواده و... با نظرات من در پست قبلی مخالف بودند اما تنها مخالف بودند و نگفتند که با کجای این مطلب و با چه مخالف هستند تنها مخالف بودند، همین. گلایه ام از آنها این است که نگفتند مخالفت شان و مشکل دیدگاه من در چیست تا در این کفتگو و مباحثه گره ای از نظرات من باز شود چرا که به شخصه نقد را بهتر دوست دارم تا تائید و تشویق را. این گلایه را کردم تا در این پست دوستان نظراتشان را به صورت کتبی بیان کنند تا بهانه ای باشد برای گفتمانی سازنده برای نگارنده این سطور.

 

در جستجوی حلقه گمشده؛ یا مصرف کننده جامعه شناسی کیست؟

«جامعه شناسی کالایی است که جامعه شناسان تولید می کنند!» (1)

اگر این تعریف را بپذیریم که جامعه شناسان تولید کنندگان کالایی به نام جامعه شناسی هستند این سئوال مطرح می شود که در سر دیگر این رابطه چه کسانی قرار دارند؟ آیا می توان فرد یا افراد مشخصی را برای این کالا در نظر گرفت؟ بگذارید برای پاسخ به این پرسش تقسیم بندی را که مایکل بورُوُی در مورد انواع جامعه شناسی ارائه داده است را به عنوان پایه بحث در نظر بگیرم و این سئوال را در ساختار هر یک از این انواع قرار دهیم تا به پاسخ برسیم.

مایکل بورُوُی کار جامعه شناسی را به چهار نوع تقسیم می کند، جامعه شناسی حرفه ای، سیاست گذار، انتقادی و مردم مدار. (2)

جامعه شناسی حرفه ای چیست و مصرف کنندگان این نوع جامعه شناسی چه کسانی هستند؟ همان طور که از نام آن بر می آید جامعه شناسی حرفه ای را باید در مکان های دانشگاهی و در میان متخصصین این رشته جستجو کرد و آن همان چیزی است که در دانشکده ها و موسسات تخصصی جامعه شناسی رواج دارد و مبتنی بر روش های آزموده شده و در چارچوب قالب هایی مشخص است که نمود آن را می توان در پژوهش ها و مقالات تخصصی این رشته پیدا کرد. با این تعاریف مصرف کنندگان این نوع جامعه شناسی کسانی جز خود جامعه شناسان نیستند و این نوع جامعه شناسی را تنها برای افرادی از جنس خود تولید می کنند.

جامعه شناسی سیاست گذار نیز تعریف مشخصی دارد که از نام آن به راحتی می توان به آن پی برد. جامعه شناسی سیاست گذار، جامعه شناسی است که در خدمت هدفی است که سیاست گذاران بر عهده آن قرار داده اند  و آن هدف چیزی نیست جز ارائه راهکارهای اجتماعی برای مشکلاتی که سیاست گذاران با آنها در گیرند و مشروعیت بخشیدن به راه حل های موجود. مصرف کنندگان این نوع، سیاست گذاران اجتماعی کشور هستند که این کالا (جامعه شناسی) را برای یافتن راه حل و یا توجیه راه حل از جامعه شناسان مطالبه می کنند تا وجهه ای علمی به کارهای خود بدهند. در این نوع جامعه شناسی گستره مصرف کنندگان از جامعه شناسی حرفه ای فراتر می رود و سیاست گذاران را نیز فرا می گیرد.

جامعه شناسی انتقادی، جامعه شناسی است که صحت و سقم مفاهیم و فرضیه های هنجاری و توصیفی جامعه شناسی حرفه ای را مورد بررسی قرار می دهد و آن را مورد نقد قرار می دهد. جامعه شناسی انتقادی می کوشد تا توجه جامعه شناسی حرفه ای را به مواردی جلب کند که نادیده گرفته شده است. در این نوع جامعه شناسی مشتریان از دو نوع قبلی فراتر می رود و کلیه بدنه روشنفکری را فرا می گیرد. به نظر من جامعه شناسی انتقادی وجدان بیدار دو نوع دیگر جامعه شناسی است. (3)

آخرین نوع جامعه شناسی، جامعه شناسی مردم مدار است که بر مبنای گفتگویی دو طرفه بین جامعه شناس و گروه های مردمی شکل می گیرد؛ به طوری که هر یک از طرفین با تفکرات و پیش زمینه های فکری خود وارد این گفتگو می شود و می کوشد خود را با دیگری تطبیق دهد. در این نوع جامعه شناسی، جامعه شناس خود به عنوان یک فرد وارد گفتگویی دوسویه با مردم می شود. همان طور که از این تعریف بر می آید مشتریان این نوع جامعه شناسی تمام افراد یک جامعه هستند. جامعه شناسی مردم مدار می کوشد تا بستری را برای ارتباط دوسویه با افراد اجتماع که خاستگاه و موارد مطالعه این علم هستند برقرار کند. این ارتباط منجر به بالا رفتن آگاهی و بینش افراد اجتماع نسبت به مسائل و کنش های اجتماعی می شود که در اطراف آنها در حال شکل گیری است و از این طریق وانکنش های معقول و مناسب را از افراد خواهیم داد. جامعه شناسی مردم مدار مناسب ترین راه یک ارتباط ایدآل را در اختیار جامعه شناسان قرار می دهد تا با موضوعات مورد مطالعه خود از نزدیک و در یک رابطه دوسویه ارتباط برقرار کند.

با توجه به تعاریف ذکر شده شاید بتوان به سئوال ابتدایی اینگونه پاسخ داد که مشتریان کالایی به نام جامعه شناسی تمامی افرادی هستند که در یک اجتماع انسانی زندگی می کنند.

پی نوشت:

(1)        این مفهوم از دکتر بهرنگ صدیقی  است که به صورت مفصل در وبلاگ شخصی ایشان به آن پرداخته شده است و برای مطالعه آن می توانید به آدرس زیر مراجعه کنید.

 کلیک کنید: چیستی جامعه شناسی: جامعه شناسی یا جامعه شناسی ها دکتر بهرنگ صدیقی

(2)     این تقسیم بندی را مایکل بورُوُی در مقاله ای با عنوان " درباره جامعه شناسی مردم مدار" به آن پرداخته است که این مقاله را می توانید در لینک زیر بیابید و مطالعه کنید

 کلیک کنید: درباره جامعه شناسی مردم مدار مایکل بوروی

(۳) مایکل بورُوُی در «درباره جامعه شناسی مردم مدار» بیان می کند که «جامعه شناسی انتفادی وجدان بیدار جامعه شناسی حرفه ای است، همان طور که جامعه شناسی مردم مدار، وجدان بیدار جامعه شناسی سیاست گذار است». این مفهوم را باید در بستر اجتماعی آن قرار داد. مایکل بورُوُی در بستر جامعه شناسی امریکا این مفهوم را ارائه می دهد، به اعتقاد من در جامعه ایران جامعه شناسی انتقادی نقشی فراتر  دارد و همزمان وجدان بیدار جامعه شناسی حرفه ای و سیاست گذار را بر عهده دارد و برای جامعه شناسی مردم مدار جدای از نقش وجدان بیدار جامعه شناسی سیاست گذار نقش های دیگری هم قائل ام که در آینده ای نزدیک مفصل به آن خواهم پرداخت.

این راه به جایی نمی رود

 

یادداشتی بر نوشته عزیز بزرگوار دکتر بهرنگ صدیقی

جامعه شناسی در ایران به کجا می رود و دستاوردهای آن در سالهای اخیر چه بوده است؟ اگر بپذیریم که انسان یک موجود سیاسی است و تمام فعالیت های روزمره ما بر اساس رفتاری سیاسی – به معنای عام آن- شکل می گیرد، جامع شناس در کجای این چرخه قرار دارد؟در جامعه امروز ایران که تمام افراد تحلیلی شخصی از مسائل اجتماعی روزمره دارند و به تعبیر دکتر عضدانلو بزرگترین جامعه شناسان ما رانندگان تاکسی هستند، جامعه شناسان ما که به ابزار علمی نیز مجهز شده اند در کجای این جامعه قرار دارند؟ جامعه شناسان کجایند؟ من به شما می گویم، آنها را در بطن جامعه نمی یابید و اگر فکر می کنید که آنها را می توانید در خیابان ها در حال مشاهده رفتارهای جاری در  جامعه بیابید سخت در اشتباهید، آنها حتی در تأملات سیاسی هم نیستند. آنها را می توانید در کتابخانه های شخصی، پشت درهای بسته دانشکده ها و یا در سمینارهایی  بیابید که خارج از دایره جامعه، برای جامعه برگزار می شود.

فاصله ایجاد شده بین جامعه شناسان به عنوان بدنه ای از جریان روشنفکری جامعه با مردم از کی و چرا به وجود آمده است؟ این پرسش را نمی توان با نگاهی تک بعدی نگریست چرا که عوامل بسیاری در ایجاد این فاصله دخیل بوده و هستند که به اختصار به تعدادی از آنها اشاره می کنم، عواملی چون بی اعتمادی مردم نسبت به بدنه روشنفکری که نه تنها وظیفه خود را که نقد جامعه و حکومت است به فراموشی سپرده است بلکه به بدنه حکومت ملحق شده است و به نوعی به «روشنفکران حرفه ای»* که ادوارد سعید می نامید تبدیل شده اند. در کنار این بی اعتمادی، ترس و محافظه کاری  روشنفکران قرار دارد که ترجیح می دهند از مردم فاصله بگیرند که مبادا موقعیت خود را  نزد دستگاه های حکومتی از دست بدهند و این چیزی است که قدرت از انها می خواهد تا در آرامش به اِعمال قدرت خود بپردازد. در این میان روشنفکران حرفه ای که به بدنه حکومت و قدرت وصل شده اند تکلیف مشخصی دارند و به عنوان سخن گویان قدرت وظایف خود را به خوبی انجام می دهند که بازتاب ان را در برخی از مطبوعات و رسانه های صوتی و تصویری می بینیم اما روشنفکرانی که هنوز گوشه چشمی به وظیفه خود دارند در وضعیتی دهشتناک قرار دارند چرا که از یک سو از سوی مردم طرد می شوند چرا که مردم ما همه را با یک چوب می زنند (روشنفکران حرفه ای) و از دیگر سو از سوی قدرت طرد شده اند و از انجایی که تمام رسانه ها به نوعی در زیر سیطره قدرت قرار دارند جایی برای ابراز وجود ندارند و خود را یکه و تنها می بینند و به گوشه کتابخانه های خود پناه می برند که این خود اول نابودی روشنفکری  و جامعه شناسی است. اما عامل دیگری که به شخصه ان را موثر تر از دیگر عوامل می دانم این است که جامعه شناسان و روشنفکران ما خود را تافته ای جدا بافته می دانند که خود را در مقامی برتر از مردم جامعه می انگارند و این خود عاملی است بر فاصله گیری بین خود و بدنه اجتماع. این گونه است که جامعه شناسان خود را در مقام دانای کل قرار می دهند و می پندارند  هر آنچه را که برای جامعه تجویز می کند، جامعه باید بپذیرد و به ان عمل کند بی آنکه حتی بپرسد چرا؟ آیا زمان ان نرسیده است که از کتابخانه ها، از دانشکده ها و از پیله خود بیرون بیایم و به میان مردم و جامعه برویم؟ ایا وقت ان نرسیده است که جامعه شناسی دانشگاهی را در بستر احتضار خود رها کنیم و بپذیریم که در جامعه شناسی مردم در یک سر این رابطه قرار دارند و بدون تامل با آنها چیزی به اسم جامعه شناسی وجود نخواهد داشت؟

(*) ادوارد سعید از دو نوع روشنفکر سخن می گوید، روشنفکران حرفه ای که به دلیل پیمانی که در ازای پاداش با تشکیلات و مقام های رسمی و قدرتمند بسته اند از عهده هیچ یک از کارهایی که جامعه به عنوان روشنفکر بر عهده انان قرار داده است بر نمی آیند. به عبارت ساده تر، روشنفکر حرفه ای فاقد استدلال فکری است و آن چیزی را می نویسد و یا می گوید که اربابانش از او خواسته اند. در مقابل این نوع روشنفکران، روشنفکران آماتور قرار دارند که دارای تعهدی عاشقانه، خطر پذیر، افشا گر، پایبند به اصول، آسیب پذیر و درگیر با اهداف دنیوی اند.

 

مطلب جناب دکتر صدیقی را در لینک زیر مطالعه فرماید

تحولات اجتماعی یا باد ما را خواهد برد دکنر بهرنگ صدیقی